شعر خودم
گاهی چه دلم تنگ است 🍁
گاهی چه دلم غوغا 🍁
گاهی که دلم مانده در حسرت و در غم ها 🍁
گاهی تو بگو ای دل درد منِ بیچاره 🍁
گاهی تو بگو یارب ، از این دلِ وامانده 🍁
گاهی تو بخوان یارب بر درد دلم درمان 🍁
گر دستو دلم وا کرد دست از سر بیگانه 🍁
سوگند که خواهم کشت ، این عشق فریبانه 🍁
نویسنده Ymf
با خدا باشیم
💫 زنی به روحانی مسجد گفت :
💫 من نمیخوام در مسجد حضور داشته باشم!
روحانی گفت : می تونم بپرسم چرا؟
زن جواب داد : چون یک عده را می بینم که دارند با گوشی صحبت میکنند ،
عدهای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند ،
بعضی ها غیبت میکنند و شایعه پراکنی میکنند ،
بعضی فقط جسمشان اینجاست ،
بعضی ها خوابند ،
بعضی ها به من خیره شده اند …
روحانی ساکت بود ،
بعد گفت :
میتوانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟
زن گفت : حتما چه کاری هست؟
روحانی گفت: میخواهم لیوانی آب را در دست بگیرید و دو مرتبه دور مسجد بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد.
زن گفت : بله می توانم!
زن لیوان را گرفت و دو بار به دور مسجد گردید ، برگشت و گفت : انجام دادم!
روحانی پرسید : کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟
کسی را دیدی که غیبت کند؟
کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟
کسی را دیدی که خوابیده باشد؟
زن گفت : نمی توانستم چیزی ببینم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد …
روحانی گفت:
وقتی به مسجد می آیید باید همه حواس و تمرکزتان به « خدا » باشد.
برای همین است که حضرت محمد (ص) فرمود « مرا پیروی کنید » و نگفت که مسلمانان را دنبال کنید!
نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند.
بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکز تان بر خدا مشخص شود.
✅ نگاهمان به خداوند باشد نه زندگی دیگران و قضاوت کردنشان .
وصیت شهید
وصیت شهیدحججی به بانوان:
همیشه این بیت شعررا به یادبیاورید آن زمانی که حضرت رقیه(سلام الله علیها) خطاب به پدرش گفت:
غصه حجاب من را نخوری باباجان
چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز
شهید_محسن_حججی❤️
#زندگی #رهبری #امام #تجربه #عبرت #مهربانی #قبر #آیت_الله #نوجوان #مادر #قاضی #خدا #وصیت #همسر #ولایت #قضاوت #پدر #پاکدامن #اختلاف #بانو #شهید #شهدا #حرم
حکایت های آموزنده
خلاقیت
روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود؛ روی تابلو خوانده می شد:«من کور هستم، لطفا کمک کنید.»
روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت، نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن رو برگرداند و اعلان دیگری را روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او انداخت و آن جا را ترک کرد.
عصر آن روز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است.مرد کور از صدای قدم های او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته، بگوید بر روی آن چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد…
مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
امروز بهار است ولی من نمیتوانم آن را ببینم!!
نتیجه:
وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترین ها ممکن خواهد شد.
•✾ 📚
#زندگی #رهبری #امام #تجربه #عبرت #مهربانی #قبر #آیت_الله #نوجوان #مادر #قاضی #خدا #وصیت #همسر #ولایت #قضاوت #پدر #پاکدامن #اختلاف #خلاقیت .
تلنگر
.
🍳 لقمه حرام
🔅 شریک بن عبد اللّه را روزى به دربار مهدى عباسى آوردند، که قبل از هارون بوده است. مهدى عباسى به او گفت: شریک! نمى گذارم از دربار بروى، مگر یکى از این سه کار را قبول کنى؛ یا رئیس قوه قضائیه مملکت بشوى، که آن زمان «قاضى القضات» بود. یا شغل معلمى بچه هاى مرا قبول کن. ما در اینجا یک اتاق به تو مى دهیم، هر روز بیا و به بچه هاى ما درس بده. و یا امروز ناهار را میهمان ما باش و از غذاى ما میل کن.
شریک بن عبد اللّه در فکر فرورفت. اگر هر سه قسمت را قبول نمى کرد، آخرش این بود که مهدى عباسى مى گفت: جلاد! گردن او را بزن! و از شهداى اصیل عالم مى شد. اما شریک در جواب گفت: منصب قاضى القضاتى، قرار دادن خودم در لب جهنم است، پس این را نمى خواهم. معلمى بچه هایت را هم نمى خواهم، چون فکر کرد این بچه ها در نزد او درس بخوانند، فردا بعد از مرگ پدرشان رئیس مملکت مى شوند و مثل او به تمام اهل مملکت ظلم مى کنند، لذا گفت: نه، من ظالم پرورى هم نمى کنم. اما یک ناهار میهمان بودن و خوردن عیبى ندارد. قبول کرد.
مهدى عباسى به رئیس آشپزخانه دستور داد، فقط از مغز استخوان (نخاع) و شکر، چند نوع غذا درست کنید و بیاورید. رئیس آشپزخانه که شاهد جریان بود، رفت و بعد از دو ساعت آمد، گفت: غذا آماده است و سفره را چیده ایم، بفرمایید و به مهدى عباسى آرام گفت: شریک بن عبد اللّه، اگر امروز این غذا را بخورد، هیچگاه رستگار نخواهد شد. یعنى به قدرى معلوم بود که آشپز هم فهمید.شریک بن عبد اللّه سنان غذاى حرام را خورد، بعد، هم منصب قاضى القضاتى را قبول کرد و هم معلمى بچه ها را پذیرفت.
(پیامبر اکرم(ص)می فرمایند:
لقمة حرام، ایمان را از انسان سلب میکند.)
#زندگی #رهبری #امام #تجربه #عبرت #مهربانی #قبر #آیت_الله #نوجوان #مادر #قاضی #خدا #وصیت #همسر #ولایت #قضاوت #پدر #پاکدامن #اختلاف
حکایت آموزنده
✨﷽✨
💢لقمه ای در برابر لقمهای
✍ از امام رضا (علیه السلام) روایت شده است که در بنی اسرائیل قحطی شدید پی در پی اتفاق افتاد. زنی بیش از یک لقمه نان نداشت، آنرا در دهان گذاشت تا بخورد، فقیری فریاد زد ای کنیز خدا، وای از گرسنگی. زن گفت در چنین زمان سختی، صدقه دادن روا است. لقمه را از دهان بیرون آورد و به فقیر داد.
زن، فرزندی کوچک داشت که در صحرا هیزم جمع میکرد، گرگی رسید و طفل صغیر را با خود برداشت و برد، مادر به دنبال گرگ دوید. خداوند جبرئیل را مأمور نجات طفل فرمود.
🌹 جبرئیل پسربچه را از دهان گرگ گرفت و به سوی مادرش انداخت و به مادر گفت ای کنیز خدا، از نجات فرزندت راضی شدی، لقمه ای در برابر لقمه ای.
📚 ثواب الاعمال، ص126
#زندگی #رهبری #امام #تجربه #عبرت #مهربانی #قبر #آیت_الله #نوجوان #مادر #قاضی #خدا #وصیت #همسر #ولایت #قضاوت #پدر #پاکدامن #اختلاف #لقمه #امام_رضا #گرگ #ثواب