تلنگر
( ماشین اسپرت )
موضوع داستان: اخلاقی . تلنگر …
مرد جوانی، از دانشکده فارغ التحصیل شد. ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود.
مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد.
بالاخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فرا خواند و به او گفت:
من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری در دنیا دوست دارم. سپس یک جعبه به دست او داد. پسر، کنجکاو ولی ناامید، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا، که روی آن نام او طلاکوب شده بود، یافت.
با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت: با تمام مال و دارایی که داری، یک انجیل به من می دهی؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد.
سالها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده. یک روز به این فکر افتاد که پدرش، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود.
اما قبل از اینکه اقدامی بکند، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید.
هنگامی که به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد. اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالیکه اشک می ریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد.
در کنار آن، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است.
نکته!
چند بار در زندگی دعای خیر فرشتگان و جواب مناجاتهایمان را از دست داده ایم فقط برای اینکه به آن صورتی که انتظار داریم رخ نداده اند؟
شاید واقعیت با ظاهر قضیه ای که ما می بینیم خیلی فرق داشته باشد.
┈┈•✾📔🌱 🔏 ✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده •✾ 📚
#آموزنده #عبرت #اخلاق #تلنگر #ثروت #زندگی #ماشین #ثروت #پدر #حکایت #داستان #تجربه
حکایت آموزنده
<📔 🍊 >
زنی که همیشه بسم الله الرحمن الرحیم می گفت
موضوع داستان: اعتقادی
در تحفةالاخوان حکایت شده است که مردى منافق زن مؤمنى داشت که در تمام امور خود به اسم بارى تعالى مدد می جست و در هر کار «بسم الله الرحمن الرحیم» می گفت و شوهرش از توسل و اعتقاد او به بسم الله بسیار خشمناک مى شد و از منع او چاره نداشت تا آنکه روزى کیسه کوچکى از زر را به آن زن داد و گفت آن را نگاه بدارد!
زن کیسه را گرفت و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» آن را در پارچه اى پیچید وگفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» و آن را در مکانى پنهان نمود و بسم الله گفت. فرداى آن روز شوهرش کیسه را سرقت نمود و به دریا انداخت تا آنکه او را بى اعتقاد و شرمنده کند. پس از انداختن کیسه در دریا به دکان خود نشست و در بین روز صیادى دو ماهى آورد که بفروشد. مرد منافق آن دو ماهى را خرید و به منزل خود فرستاد که آن زن غذایى از براى شب او طبخ کند.
چون زن شکم یکى از آن ماهیان را پاره نمود کیسه را در میان شکم او دید! بسم الله گفت و آن را برداشت و در مکان اوّل گذاشت. چون شب شد و شوهرش به منزل آمد زن ماهیان بریان را نزد او حاضر ساخته، تناول نمودند. آنگاه مرد گفت: کیسه زر را که نزدت به امانت گذاشتم بیاور.
آن زن برخاسته، «بسم الله الرحمن الرحیم» گفت و آن را در پیش شوهرش گذاشت. شوهرش از مشاهده کیسه بسیار تعجب نموده و سجده الهى را به جاى آورد و از جمله مؤمنان گردید.
┈┈•✾📔🌱 🔏 ✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده •✾ 📚
#حکایت #داستان #بسم_الله #بانو #آموزنده #تجربه #طلبه #زندگی #برکت #
سنگ حسرت
✍ گروهی در حال عبور از غار تاریکی بودند که سنگهایی را زیر پایشان احساس کردند. بزرگشان گفت: اینها سنگ حسرتند. هرکس بردارد حسرت می خورد، هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد. برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟ برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را برای سوغاتی بر می داریم.
وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که غار پر بوده از سنگهای قیمتی و الماس. آنهایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند.
زندگی هم بدین شکل است، اگر از لحظات استفاده نکینم حسرت می خوریم و اگر استفاده کنیم باز هم حسرت میخوریم که چرا کم. پس تلاشمان را بکنیم که هرچه بیشتر از این لحظات استفاده کنیم.
⇦•کسی که در دنیا صلوات زیاد بفرستد در قیامت جزو کسانی است که حسرت کمتر می خورد.
حکایت های شنیدنی
✍ چند وقت پیش از آقا پرسیدم : «چطور می شود امام زمان را درک کرد؟» گفتند : «زیاد قرآن بخوانید و به قرآن زیاد نگاه کنید.»
👌 از وقتی این حرف را زدند ، قرآن خواندن روزانه ام ترک نشده بود ؛ اما امروز خیلی دلم گرفت. با خودم گفتم : «توی این مدت ، چرا نباید یک حس نزدیکی به امام زمان داشته باشم؟»
🌿 بعد از جلسه ، بدون اینکه حرفی بزنم ، آقا برگشتند به من گفتند : «چشم آدم باید مواظب باشه. اگر کسی میخواد آقا امام زمان (عجل الله فرجه) رو ببینه ، باید مواظب چشمش باشه که گناه نکنه.»
🍂 سرم را انداختم پایین. حساب و کتاب چشم هایم خیلی وقت بود از دستم در رفته بود. (براساس خاطره یکی از اطرافیان آیت الله بهجت)
📚 درخانه اگر کس است ص 43
•✾ 📚#داستان #حکایت #امام_زمان #گناه #چشم #آقا #هدایت #طلبه